مناظره تناقضِ باطل با انسجام حق!
سیدمقدام حیدری
جریانی که در برابر حق قرار میگیرد، گریزی از تناقض، سبکاندیشی و خودشکنی به معنای عدول از روش ادعایی خود ندارد. اساسا این یکی از شاخصههای مهم یک جریان باطل است و با همین شاخصه میشود شناختش. نمیشود راه راستِ جلوهگر در آیین ابراهیم را کنار گذاشت و در ورطه سبکاندیشی و تناقضگویی نیفتاد که فرمود: جز آدم سبکمغز چه کسی از دین ابراهیم روی میگرداند؛ (وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه) [بقره130].
مکذبین انبیا که با افه استقلال و خودسالاری و عزت نفس، اطاعت از هر بشری را افت کلاس و خسران مبین میدانستند، از آباء و شیوخ و بزرگانشان اطاعت کردند! خوارجی که فاز توحید برداشته بودند و حکومت حتی امام علی(ع) را هم شرک میدانستند، برای جنگیدن با حضرت، امیری را از خودشان انتخاب کردند! ملحدین نوابغی که فاز تیزهوشی و خردورزی برداشتند و از متقنترین ادله اثبات وجود خدا ـ به زعم خودشان ـ یکی دوتا سوراخ پیدا کردند، آخرش به این نتیجه رسیدند جهان زاده صدفه مهبانگ و بدون خالق است؛ همینقدر واقعبینانه و علمی! جریانی که از بس دقیق و منتقد است و لابد به خاطر موشکافی و ژرفاندیشیاش نتوانست با واقعه غدیر قانع شود که مولا به معنای حاکم و امیر است و پیامبر(ص) علی(ع) را به خلافت بلا فصل نصب فرمود، با یادداشت نیمبند ابوبکر در نص بر عمر، آن هم در حال احتضار کار را تمام دید و هیچ مناقشهای به ذهن نقّادش نرسید.
منتظری که به حضرت آقا گیر میداد و میگفت رهبری کارش فقط نظارت است، خودش وقتی قائم مقام بود که هیچ شأن قانونیای نداشت در ریز و درشت مملکت دخالت میکرد. فتنهگران که با پیراهن عثمانِ «مردم» همه جور ظلمی به نظام و ولایت روا داشتند، سال 88 زیر میز بزرگترین رویداد مردمسالارانه نظام زدند و به نظر مردم تمکین نکردند. افرادی که مثلا به خاطر مردمدوستی و مردمسالاری بیستچاری به نظام گیر میدهند، یک دفعه در مدح رضاخان، این نمادِ مردمسالاریِ تاریخ بشر کتاب نوشتند!!! سلبریتیهای مهربان و دلنازکی که به خاطرِ مرگِ مشکوکِ مهسا امینی دیگر دلِ ماندن در ایران نداشتند، به آمریکا مهاجرت کردند؛ جایی که سالانه صدها آمریکایی که دهها نفرشان زناند با تیراندازی مستقیم پلیس، و احیانا با شوک الکتریکی یا فشار و ضرب و شتم و شکنجه فیزیکی توسط پلیس کشته میشوند! مهدی نصیریِ مفلوک، به خاطر مثلا حقوق بشر و آزادی و مردمسالاری، منتقد نظام جمهوری اسلامی شد. ولی کارش به مالهکشی اسرائیل کشید! هماو که عارش میآمد از نظام جمهوری اسلامی حمایت کند که نکند مالهکش ظلم و ستم نظام شود! از این مثالها تا صبح میشود زد. سخنرانی که سالها عَلَم اسلام رحمانی را بلند کرد و چنان آش را شور کرد که شمر و حرمله را هم روزی در بهشت در کنار بهشتیان تصور کرد و به همه لبخند زد، اتفاقا در زمین دعوای خودش با مسئولین نظام، جوانهای مذهبیِ نمازخوان، خانمهای چادری، حاجیان از حج برگشته، آمران به معروف و ناهیان از منکر خیلی هم با توپ و تشر و آتش و باروت حرف میزند.
حالا چه شد که اینها به یادم آمد؟! داشتم مناظره آقایان حامد کاشانی و سلیمانی اردستانی را میدیدم که تناقضاتی از دوران باستان تا دوران معاصر جلوی ذهنم آمد. آقای اردستانی که مدتی است جبهه دعوای خودش را با فقهای شیعه و احیانا نظام جمهوری اسلامی قرار داده، بارها طعنه به فقها و علمای شیعه، بلکه کل جهان اسلام زده که به گزاف ادعا میکنند منبع دینشناسیشان قرآن، سنت، عقل و اجماع است. در عمل منابعشان اجماع، شهرت و خبر واحد است. یعنی فقهای قم و نجف آخرین کاری که میکنند مراجعه به قرآن و حدیث اهل بیت(ع) است. نظر و فتوایشان همان است دیگر علما بر آن اجماع کردند. بلکه همان است که مشهور شد. فوقش اگر در مسئلهای همه همنظر نبودند و مشهور و اجماعی در کار نبود، خبر واحدی گیر میآورند و بر اساس همان فتوا میدهند و تمام! آن وقت خودش چه؟! منابع اسلامشناسیاش به همین ترتیب که میگوید فطرت، عقل، قرآن و سنت است. اما در این سه ساعت مناظرهاش کاشف به عمل آمد که منبع فهم دینش ذوق، ظن، استحسان و استبعاد است! دریغ از یک حرف درست و درمان بر اساس فطرت. دریغ از یک استدلال عقلی متقن. دریغ از یک استناد فنی و محکم به قرآن و سنت. حرفی را که دوست داشت به اثبات برساند از خبر واحد و ظنیات دینی که هیچ، از فیلم هم حاضر بود مایه بگیرد و اثبات کند. به خبر واحد و مشهورات مکرر در مکرر استناد میکرد. دم به دقیقه وارد بحث تاریخی میشد و اظهار نظر تاریخی میکرد، اما ژست استنکاف از ورود به عرصه تاریخش هم سر جایش بود. الغرض؛ این همه سستی و ضعف و تناقض که نه برای اهل فن، بلکه برای عموم بینندگان هم آشکار بود، همه از نشانههای ایستادن در برابر حق است.
جریانی که در برابر حق قرار میگیرد، گریزی از تناقض، سبکاندیشی و خودشکنی به معنای عدول از روش ادعایی خود ندارد. اساسا این یکی از شاخصههای مهم یک جریان باطل است و با همین شاخصه میشود شناختش. نمیشود راه راستِ جلوهگر در آیین ابراهیم را کنار گذاشت و در ورطه سبکاندیشی و تناقضگویی نیفتاد که فرمود: جز آدم سبکمغز چه کسی از دین ابراهیم روی میگرداند؛ (وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه) [بقره130].
مکذبین انبیا که با افه استقلال و خودسالاری و عزت نفس، اطاعت از هر بشری را افت کلاس و خسران مبین میدانستند، از آباء و شیوخ و بزرگانشان اطاعت کردند! خوارجی که فاز توحید برداشته بودند و حکومت حتی امام علی(ع) را هم شرک میدانستند، برای جنگیدن با حضرت، امیری را از خودشان انتخاب کردند! ملحدین نوابغی که فاز تیزهوشی و خردورزی برداشتند و از متقنترین ادله اثبات وجود خدا ـ به زعم خودشان ـ یکی دوتا سوراخ پیدا کردند، آخرش به این نتیجه رسیدند جهان زاده صدفه مهبانگ و بدون خالق است؛ همینقدر واقعبینانه و علمی! جریانی که از بس دقیق و منتقد است و لابد به خاطر موشکافی و ژرفاندیشیاش نتوانست با واقعه غدیر قانع شود که مولا به معنای حاکم و امیر است و پیامبر(ص) علی(ع) را به خلافت بلا فصل نصب فرمود، با یادداشت نیمبند ابوبکر در نص بر عمر، آن هم در حال احتضار کار را تمام دید و هیچ مناقشهای به ذهن نقّادش نرسید.
منتظری که به حضرت آقا گیر میداد و میگفت رهبری کارش فقط نظارت است، خودش وقتی قائم مقام بود که هیچ شأن قانونیای نداشت در ریز و درشت مملکت دخالت میکرد. فتنهگران که با پیراهن عثمانِ «مردم» همه جور ظلمی به نظام و ولایت روا داشتند، سال 88 زیر میز بزرگترین رویداد مردمسالارانه نظام زدند و به نظر مردم تمکین نکردند. افرادی که مثلا به خاطر مردمدوستی و مردمسالاری بیستچاری به نظام گیر میدهند، یک دفعه در مدح رضاخان، این نمادِ مردمسالاریِ تاریخ بشر کتاب نوشتند!!! سلبریتیهای مهربان و دلنازکی که به خاطرِ مرگِ مشکوکِ مهسا امینی دیگر دلِ ماندن در ایران نداشتند، به آمریکا مهاجرت کردند؛ جایی که سالانه صدها آمریکایی که دهها نفرشان زناند با تیراندازی مستقیم پلیس، و احیانا با شوک الکتریکی یا فشار و ضرب و شتم و شکنجه فیزیکی توسط پلیس کشته میشوند! مهدی نصیریِ مفلوک، به خاطر مثلا حقوق بشر و آزادی و مردمسالاری، منتقد نظام جمهوری اسلامی شد. ولی کارش به مالهکشی اسرائیل کشید! هماو که عارش میآمد از نظام جمهوری اسلامی حمایت کند که نکند مالهکش ظلم و ستم نظام شود! از این مثالها تا صبح میشود زد. سخنرانی که سالها عَلَم اسلام رحمانی را بلند کرد و چنان آش را شور کرد که شمر و حرمله را هم روزی در بهشت در کنار بهشتیان تصور کرد و به همه لبخند زد، اتفاقا در زمین دعوای خودش با مسئولین نظام، جوانهای مذهبیِ نمازخوان، خانمهای چادری، حاجیان از حج برگشته، آمران به معروف و ناهیان از منکر خیلی هم با توپ و تشر و آتش و باروت حرف میزند.
حالا چه شد که اینها به یادم آمد؟! داشتم مناظره آقایان حامد کاشانی و سلیمانی اردستانی را میدیدم که تناقضاتی از دوران باستان تا دوران معاصر جلوی ذهنم آمد. آقای اردستانی که مدتی است جبهه دعوای خودش را با فقهای شیعه و احیانا نظام جمهوری اسلامی قرار داده، بارها طعنه به فقها و علمای شیعه، بلکه کل جهان اسلام زده که به گزاف ادعا میکنند منبع دینشناسیشان قرآن، سنت، عقل و اجماع است. در عمل منابعشان اجماع، شهرت و خبر واحد است. یعنی فقهای قم و نجف آخرین کاری که میکنند مراجعه به قرآن و حدیث اهل بیت(ع) است. نظر و فتوایشان همان است دیگر علما بر آن اجماع کردند. بلکه همان است که مشهور شد. فوقش اگر در مسئلهای همه همنظر نبودند و مشهور و اجماعی در کار نبود، خبر واحدی گیر میآورند و بر اساس همان فتوا میدهند و تمام! آن وقت خودش چه؟! منابع اسلامشناسیاش به همین ترتیب که میگوید فطرت، عقل، قرآن و سنت است. اما در این سه ساعت مناظرهاش کاشف به عمل آمد که منبع فهم دینش ذوق، ظن، استحسان و استبعاد است! دریغ از یک حرف درست و درمان بر اساس فطرت. دریغ از یک استدلال عقلی متقن. دریغ از یک استناد فنی و محکم به قرآن و سنت. حرفی را که دوست داشت به اثبات برساند از خبر واحد و ظنیات دینی که هیچ، از فیلم هم حاضر بود مایه بگیرد و اثبات کند. به خبر واحد و مشهورات مکرر در مکرر استناد میکرد. دم به دقیقه وارد بحث تاریخی میشد و اظهار نظر تاریخی میکرد، اما ژست استنکاف از ورود به عرصه تاریخش هم سر جایش بود. الغرض؛ این همه سستی و ضعف و تناقض که نه برای اهل فن، بلکه برای عموم بینندگان هم آشکار بود، همه از نشانههای ایستادن در برابر حق است.



