حنیف غفاری
طی حدود پنج دهه اخیر ، سیاستگذاران غربی، ایران را در چارچوبی از الگوهای ذهنی و تصورات کلیشهای تحلیل کردهاند؛ تصوَرهایی که محصول نگاه دوران جنگ سرد به «کشورهای غیرهمسو» بود و تا امروز خود را تکرار کرده است.
از همان ابتدا، بسیاری از پایتختهای غربی کوشیدهاند تا جمهوری اسلامی ایران را نه بر اساس واقعیت قدرت، بلکه بر پایه «ایدهآلهای ذهنی» خود بسنجند؛ ایدهآلهایی که اغلب با فرض ناپایداری نظام سیاسی ایران و امکان تغییر رفتار آن تحت فشار بیرونی شکل گرفتهاند.
از دل همین نگاه، سیاست «فشار حداکثری» زاده شد؛ راهبردی که طی سالهای گذشته چندین بار آزموده شد و هر بار شکست خورد. آخرین نمونه آشکار آن، روند شکستخورده اسنپ بک (Snap Back) علیه ایران است.
پایان رویای غربی مهار همه جانبه ایران
اجرای مکانیسم ماشه از سوی آمریکا و تروئیکای اروپایی (انگلیس، فرانسه و آلمان) تلاشی دیگر برای بازگرداندن فشارهای بینالمللی علیه ایران بود؛ اقدامی که بنا بود چهرهای بازسازیشده از همان سیاست مهار در قالب حقوق بینالملل ارائه دهد. اما نتیجه برعکس شد. آنچه بهدست آمد نه بازگشت اجماع جهانی، بلکه شکاف عمیق میان اعضای دائم شورای امنیت بود. چین و روسیه از همان ابتدا مشروعیت حقوقی اقدام غرب را زیر سؤال بردند و تحریمهای چندجانبه مورد ادعای واشنگتن را بیاثر دانستند. از سوی دیگر، انقضای قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت و فروپاشی عملی برجام، بستر حقوقی این فرآیند را به کلی از میان برد.
غرب در این میان باور داشت که میتواند با «اجرای نمادین اسنپبک» از ابزار جنگ شناختی علیه ایران استفاده کند تا در افکار عمومی داخلی این کشور شکاف ایجاد کند. اما آنچه رخ داد، خلاف انتظار آنان بود. ایران با تبیین دقیق حقوقی و سیاسی مسئله و با اتکای به دستاوردهای فنی و دیپلماتیک خود، نه تنها از موضع دفاعی خارج شد، بلکه ابتکار عمل را در کنترل فضای روانی و سیاسی جهان نیز در اختیار گرفت. شکست اسنپبک در حقیقت شکست «ایدئولوژی فشار» بود؛ ایدئولوژیای که تصور میکرد جمهوری اسلامی هنوز همان بازیگر ضعیف دهه نود میلادی است.
بنبست در راهبرد فشار؛ از برجام تا قاهره
سیاست فشار حداکثری از زمان دولت ترامپ تا امروز دچار تغییر ظاهری اما نه ماهوی شده است. دولتهای بعدی آمریکا و حتی کشورهای اروپایی، در ظاهر سخن از گفتوگو به میان میآورند، اما در عمق تصمیمات خود همچنان به دنبال همان هدف قدیمی یعنی «مهار قدرت ایران» هستندونتیجه این تناقض، بنبستی دیپلماتیک است. مذاکرات وین نتوانست این تضاد را حل کند، و اکنون گفتوگوهای قاهره میان ایران، آژانس بینالمللی انرژی اتمی و غرب نیز در معرض همان خطر قرار دارد. واقعیت آن است که اگر غرب از خواستههای غیرقابل قبول خود ــ یعنی بازگشت به شرایط پیش از پیشرفتهای هستهای ایران و تحمیل محدودیتهای نامتوازن ــ دست نکشد، این مذاکرات نیز همچون برجام محکوم به شکست خواهد بود. تهران دیگر در موقعیتی نیست که بپذیرد برای رضایت قدرتهای بزرگ، از موقعیت برتر خود در معادله منطقهای و بینالمللی عقبنشینی کند.
تنازع ذهنی در غرب؛ ایدهآلگرایی یا واقعگرایی؟
درون ساختار تصمیمسازی غرب، نوعی تنازع فکری عمیق جریان دارد؛ از یک سو «ایدهآلهای ذهنی در تقابل با ایران» و از سوی دیگر «واقعیتی به نام قدرت ایران در مدیریت صحنه».
اروپاییها و آمریکاییها میخواهند جهانی را حفظ کنند که در آن قدرتهای مستقل، تابع قواعد طراحیشده از سوی غرب باشند. اما تحولات دو دهه اخیر ــ از شکست در افغانستان و عراق گرفته تا ناتوانی در کنترل روندهای منطقهای مانند محور مقاومت و نقش ایران در اقتصاد انرژی و امنیت خلیج فارس ــ نشان داده که آن دوران به پایان رسیده است.
ایران امروز یکی از محورهای اصلی شکلگیری نظم جدید چندقطبی است؛ نظمی که در آن، واشنگتن دیگر نه داور مطلق، بلکه یکی از بازیگران صحنه است. این حقیقت، برای غرب بهویژه تروئیکای اروپایی، دشوار و گاه غیرقابل پذیرش است؛ زیرا آنان هنوز در رویاهای جهان تکقطبی گرفتارند.
اما زمان، همه چیز را تغییر داده است. قدرت ایران نه تنها در حوزه نظامی و فناورانه، بلکه در عرصه دیپلماسی و مدیریت بحران نیز خود را ثابت کرده است. از سوریه تا قفقاز، از خلیج فارس تا آسیا، توازن قوا بدون در نظر گرفتن نقش ایران قابل ترسیم نیست. همین واقعیت است که اکنون غرب را در موقعیتی دشوار و بیگزینه قرار داده است: یا باید به درک جدیدی از ایران برسد و خواستههای غیرواقعی خود را کنار بگذارد، یا بار دیگر شکست دیپلماتیک سنگینی را تجربه کند.
انتخاب دشوار غرب؛ حذف خواستههای غیرواقعی
غرب امروز در برابر یک «انتخاب راهبردی» قرار دارد. یا باید از ایدهآلگرایی ضدایرانی خود فاصله گیرد و با واقعیت قدرت ایران کنار بیاید، یا همچنان در چرخه تکراری شکستهای پیدرپی گرفتار بماند. ساختار جدید جهانی تنها از بازیگرانی حمایت میکند که بتوانند سازگاری و واقعگرایی در تصمیمات خود نشان دهند. فشار، تهدید، و مکانیسمهای تنبیهی دیگر ابزارهای مؤثر نیستند؛ زیرا جبههای از قدرتهای مستقل ــ از شرق آسیا تا آمریکای لاتین ــ شکل گرفته که در حال تغییر بنیان نظم اقتصادی و سیاسی جهان است.
برای خروج از این بنبست، غرب ناگزیر است خواستههای غیرقابل قبول و نامتوازن خود از ایران را حذف کند. هرگونه پافشاری بر بازگرداندن شرایط قبل از پیشرفتهای کلیدی ایران در صنعت هستهای، موشکی و سیاست منطقهای، تنها موجب تعمیق شکاف و افول جایگاه دیپلماتیک غرب خواهد شد. در مقابل، ورود به مرحلهای تازه از تعامل بر پایه احترام متقابل، میتواند نقطه آغاز بازسازی اعتماد و ثبات نسبی در مناسبات تهران و غرب باشد.
شوک راهبردی به دشمنان ایران
در نهایت، شکستهای متوالی پروژه فشار حداکثری، از اعمال تحریمهای فراگیر تا ناکامی پرهزینه در اجرای اسنپبک، گواه روشنی است بر اینکه دوران سیاستهای مبتنی بر تحقیر و یکجانبهگرایی علیه ایران به سر آمده است. غرب اکنون با واقعیتی روبه روست که سالها از آن گریخته است: ایرانِ قدرتمند و صاحب ابتکار عمل در عرصه منطقهای و جهانی. این واقعیت را دیگر نمیتوان با تهدید و تحریم نادیده گرفت. آنچه غرب باید درک کند، آن است که مسیر تعامل مؤثر نه از مسیر فشار، بلکه از مسیر پذیرش واقعیتهای جدید میگذرد. وقتی ایدهآلهای ذهنی در برابر واقعیت عینی سر فرود میآورند، آنگاه دیپلماسی معنا پیدا میکند. تا آن زمان، هرچند ممکن است مذاکراتی چون «قاهره» آغاز شود، اما بدون این تغییر بنیادین در ذهنیت غرب، سرنوشت همه آنها از پیش مشخص است: تکرار شکست استراتژی فشار و اثبات برتری منطق مقاومت.